تعداد نشریات | 29 |
تعداد شمارهها | 644 |
تعداد مقالات | 6,315 |
تعداد مشاهده مقاله | 9,882,401 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 6,471,852 |
فرهنگ لطایف اللغات عبداللطیف عبّاسی گُجراتی و ویژگی های آن | ||||
مطالعات شبه قاره | ||||
مقاله 3، دوره 6، شماره 19، شهریور 1393، صفحه 47-64 اصل مقاله (248.95 K) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
نویسندگان | ||||
محمود طاووسی* 1؛ مهدی ماحوزی2؛ احمد غلامی3 | ||||
1استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن | ||||
2دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن | ||||
3دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن | ||||
چکیده | ||||
آن چه که در این مقاله مورد مطالعه قرارگرفته، برّرسی و معرّفی فرهنگ لطایف اللغات عبداللطیف عبّاسی است. عبداللطیف، از محققّان و مُنشیان دوره ی جهانگیری (1014-1037) و اوایل دوره ی شاه جهان (1037-1068) است که درگُجرات هندوستان چشم به جهان گشود.از او آثاری متعدّد، در زمینه های گوناگون ادبی بویژه درباره ی مثنوی مولانا و حدیقه ی سنایی به زبان فارسی به یادگار مانده است. لطایف اللغات ازجمله آثاری است که در باره ی لغات و اصطلاحات مثنوی مولانا در قرن یازدهم هجری به رشته ی تحریر درآمده است. مؤلّف در تهیّه و تدوین آن از فرهنگ های متعدّد چون قاموس، صراح، کنزاللغات، فرهنگ جهانگیری... بهره گرفته است و هم چنین ریشه ی تمام واژگان فارسی، عربی، ترکی، سُریانی را درآن به دست داده است. چون مُصنِّف، ایرانی تبار نبوده تصنیفاتش جز معدودی مورد توجّه خداوندان علم و دانش قرار نگرفته است. لذا این نوشته درصدد است به تحلیل و توصیف کتاب لطایف اللغات، از زوایای گوناگون مانند تلفظ واژگان، ریشه شناسی، مباحث دستوری، معانی واژگان و ذکر شاهد مثال بپردازد. | ||||
کلیدواژهها | ||||
عبداللطیف عبّاسی گُجراتی؛ لطایف اللغات؛ فرهنگ لغات مثنوی | ||||
اصل مقاله | ||||
مقدمه با ورود ایرانیان به سرزمین هند، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در شبه قارّه رواج یافت.گسترش زبان نیاز به تألیف فرهنگ های لغت را پدیدآورد. بنابراین موج گسترده ای از فرهنگ نویسی در شبه قارّه ایجاد شد و فرهنگ های متعدّد، درموضوع های مختلف نوشته شد که هر کدام از آن ها سهمی عظیم در حفظ زبان، فرهنگ و آداب و سنن ایرانی دارد که ازجمله ی این فرهنگ نویسان می توان به عبداللطیف بن عبدالله عبّاسی (1048ق/1049) که یکی از دانشمندان و محققّان و مُنشیان توانای دوره ی جهانگیری (1014-1037) و اوایل دوره ی شاه جهان (1037-1068) است اشاره کرد. وی در حالی که به کارهای دیوانی اشتغال داشت ازپژوهش و بررسی، پیرامون زبان و تاریخ و ادب فارسی دقیقه ای غفلت نورزید و مدّتی از عمر با برکت خویش را در راه مطالعه و تحقیق و تفحُّص برآثار بزرگانی چون ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی و مولانا محمّد بلخی گذرانید و آثاری گران سنگ دراین زمینه چون نسخه ی ناسخه ی مثنویّات سقیمه و لطایف المعنوی من الحقایق المثنوی و فرهنگ لطایف اللغات درباره ی مثنوی مولانا و نیز لطایف الحقایق من نفایس الدقایق درباره ی حدیقه بر صحیفه ی روزگار به یادگار گذاشت که می تواند یاور پژوهندگان مثنوی و حدیقه ازجمیع جهات باشد. متأسّفانه منابع موجود درباره ی عبدالطیف عبّاسی بسیار قلیل و اندک است و گاهی از شمار انگشتان دست تجاوز نمی کند و به درستی نمی توان در باره ی ایّام طفولیّت و نیز نحوه ی تعلُّم و آموزش وی نظری قاطع اظهار کرد شاید به جهت همین قلّت منابع باشد که شخصیّت علمی و ادبی وی در پرده ای از ابهام فرو رفته است و آن طور که باید شناخته نشده است.
پیشینهی تحقیق این فرهنگ درسال1353به همّت محمّدرمضانی به همراه هفت کتاب نفیس دیگر در کلاله خاور افست و تصحیح شده و درلکهنو و کانپور و مطبعه ی نولکشور هند هم به صورت سنگی چاپ شده است. درباره ی عبداللطیف و آثار او در کتاب های مختلف ازجمله؛ دانشنامه ی زبان و ادب فارسی درشبه قارّه (1375) تاریخ ادبیّات درایران،ج پنجم، تألیف ذبیح الله صفا (1364)جهانگیرنامه اثر نورالدّین محمّدجهانگیری(1888م) بتخانه تألیف ملّا محمّد صوفی(1021ه) عمل صالح تألیف محمّد صالح کنبوه(بی تا)پادشاه نامه تألیف عبدالحمید لاهوری(بی تا) تذکره نویسی در هند و پاکستان از سیّد علی رضا نقوی(1343) مطالبی آمده است که به اختصار به معرّفی عبداللطیف و آثار او پرداخته شده است. درحال حاضرتصحیح انتقادی نسخه ی لطایف اللغات براساس نُسخ خطّی موجود در ایران که مجموعاً هشت نسخه است به عنوان رساله ی دکتری این جانب درحال انجام است که در ادامه به معرّفی مؤلّف و ویژگی نسخه های مذکور پرداخته خواهدشد.
زادگاه عبداللطیف عبّاسی نبود منابع کافی در ایران درباره ی عبداللطیف، سبب گردیده تا بعضی از کاتبان او را به اشتباه یزدی بدانند، امّا قراین و شواهد موجود این قول را رد می کند و نشان می دهد که عبداللطیف عبّاسی، درگُجرات هندوستان چشم به جهان گشوده و در همان جا بالیده تا این که در انشا و ادب به مقام استادی نایل گردیده است. چنان که مؤلّف کتاب عمل صالح به صراحت او را گُجراتی دانسته و درباره ی وی می نویسد؛ «عبداللطیف گَُجراتی لشکرخانی، فکر تیزگردش مرحله پیمای جاده ی سخن است و در پیرایش استعارات وآرایش عبارات دستی تمام داشت».(کنبوه، بی تا:339) همین قول را مؤلّف پادشاه نامه مورد تصدیق و تأیید قرار داده و می گوید؛ «در سال 1042 (پنجم سال جلوس) او را به خدمت دفترتن تعیین نمودند. رای مادی داس که به خدمت دفترتن که طلب و تنخواه به آن باز بسته است قیام می نمود و به هفت هزاری ذات و صد و پنجاه سوار سر فرازی داشت، چون کِبرِسن در یافته بود بنابراین خدمت مسطور به ملّاعبداللطیف گُجراتی که از فنّ نویسندگی وقوف دارد تفویض فرمودند.» (لاهوری، بی تا، ج2 :130)
عبداللطیف، خود در کتاب بتخانه اثر ملّا محمّد صوفی مازندرانی، به صراحت بیان داشته که زادگاهش گُجرات است. از مقدّمه ی این کتاب بر می آید که او تحصیلات علمی و ادبی خود را در همین شهر به پایان رسانده و از محضر صوفی مازندرانی که در آن ایّام درگُجرات اقامت داشته، استفاده ها نموده و در کارهای علمی و ادبی با وی همکاری داشته است: «بنده ی نحیف خاک نشین مسکین و ضعیف، عبداللطیف بن عبدالله عبّاسی از بار یافتگان بساط آن عارف یقینی بود خود را از زمره ی ریزه چینان خوان آن نعمت بی دریغ می شمرد و در استکتاب و مقابله ی آن کتاب مستطاب به قدر[ی] دخلی داشت و در اصل ترتیب این نسخه در بلده ی طیبه ی گُجرات صان الله تعالی عن الآفات که وطن این اقلّ العباد است صورت انعقادپذیرفته، بر ذمه ی حق گزاری و سپاس داری لازم دانست چند کلمه بر سبیل یادگار نگاشته قلم شکسته رقم گرداند تا هرکس به مطالعه ی این کتاب فایز گردد.» (صوفی،1021: 4) پس با این اقوال، هیچ شک و تردیدی در گُجراتی بودن عبداللطیف باقی نمی ماند.
مرگ عبداللطیف عبّاسی درباره ی درگذشت این دانشمندگُجراتی، مدرک قابل قبولی در دسترس نیست تا بتوان درباره ی تاریخ آن اظهار نظر کرد. فقط دانشمند انگلیسی استوری(storey) درکتاب معروف خود ادبیّات فارسی، چشم اندازی زیست کتابشناختی (persian literature :Abio bibliographical survey) نوشته که عبداللطیف درسال دوازدهم جلوس شاه جهانی در میان سنوات (1048-1049) درگذشته است.(نذیر،1351: 52) اگرچه وی مشخص نکرده که این تاریخ را از چه مأخذی گرفته ولی به احتمال قوی باید درست باشد زیرا مؤلّف کتاب پادشاه نامه، روایتی در باره ی عبداللطیف ذکر می کند که حدس استوری را قوّت می بخشد. وی می گوید که عبداللطیف در سال 1047 از جانب شاه جهان به لقب عقیدت خان سرافراز شد ولی چون در این تاریخ مریض گردید و قادر به انجام وظایف محوله نبود، پس شخص دیگری را به جای او انتخاب کردند: «چون عبداللطیف مخاطب به عقیدت خان که دفترتن به او متعلّق بود از استیلای بیماری به خدمت مرجوعه نمی توانست پرداخت. دیانت رای، دفتردار خالصه را به عنایت خلعت و منصب هزاری ذات و صد و پنجاه سوار از اصل و اضافه بر نواخته، خدمت دفتر تن نیز به او تفویض فرمودند.» (کنبوه، بی تا،ج2: 92) پس این احتمال هست که او بر اثر همین بیماری یک سال بعد یعنی به سال1048ه درگذشته باشد.
عبداللطیف و لطایف اللغات اگرچه اطلّاع و آگاهی ما از زندگی این نویسنده ی بزرگ و توانمند بسیار اندک است، بیشتر آثارش امروزه برجای مانده است که از طریق آن ها می توان به مقام شامخ این محقّق ارجمند پی برد. بنابراین به معرفی یکی از آثار برجسته ی وی که همواره مورد توجّه مثنوی شناسان و محقّقان بوده است می پردازیم:
لطایف اللغات لطایف اللغات، فرهنگی است که در باره ی لغات و اصطلاحات مثنوی مولوی نگاشته شده است. مصنّف در مقدّمه ی کتاب اشاره کرده که در این کار دوازده سال زحمت کشیده است؛ «این فرهنگی است مشتمل بر حلّ لغات...[حاصل] تحقیقات بی قیاس که مدّت دوازده سال از تلمّذ و تتبع این کتاب مستطاب و سماع ثقات حاصل شده بود فراهم آورده و در سلک تدوین کشیده، مسمی به لطایف اللغات گردانیده است....».(عبّاسی، 1045ه.ق:1) اگر تاریخ کتابت نسخه ی سپهسالار(1045ه) را که یکی از قدیمی ترین نُسخ این فرهنگ است ملاک ارزیابی قرار دهیم، می بینیم که این روایت مؤلّف کاملاً درست است زیرا او این فرهنگ را بر اساس نسخه ی ناسخه که تصحیح انتقادی او از مثنوی است تهیّه کرده و تاریخ اتمام آن چنان که خود در مقدّمه اشاره کرده به سال (1032ه) است. این احتمال هست که او بعد از فراغت از کار تصحیح مثنوی به این کار اشتغال ورزیده باشد. به هر روی قراین موجود روایت عبداللطیف را تصدیق می کند. در این فرهنگ لغاتی وارد شده که در چاپ های امروزی مثنوی نیست و این ناشی ازهمان تعدّد نُسخی است که عبداللطیف در کار تصحیح نسخه ی ناسخه داشته چنان که واژه های ذیل در نسخه ی سپهسالار وارد شده است ولی در چاپ نیکلسون نیست: ثـرط(سپهسـالار,1045: 154) حسیـر(همان:194) ثلـم(همان:156) حسـور(همان:194) حلاف(همان:198)لاق(همان:198)تپـاک(همان:146)حبک(همان:198)پیـرامـن(همان:108)جاحـد(همان:164)تـره(همان:152)جـرز(همان:168)حجـاز(همان:190)تعـوّق(همان:142)تبطّـل(همان:146)تشکل(همان:146)فضیـل(همان:444)جـزر(همان:168)حقیـر(همان:192)حذار(همان:192) ثج(همان:154)...عبداللطیف در دیباچه ی لطایف اشاره می کند که افرادی چون مولانا ابراهیم دهلوی و جمال الدّین خطیب، در کار تهیّه و تدوین این فرهنگ همکاری داشته اند و هم چنین از منابع فارسی و عربی و فرهنگ های متعدّد بهره گرفته است؛ «این فرهنگی است مشتمل برحل لغات عربیّه و الفاظ عجیبه ی عجمیّه ی مولوی معنوی که به یمن تأیید لطیف خبیر که فرهنگ بخش هر صغیر و کبیراست. اقلّ العبادعبداللطیف بن عبدالله کبیر، به نیروی سعی و اجتهاد از کتب معتبره ی عربیّه ی و فارسیّه ی مثل قاموس... صراح...کنزاللغه... و فرهنگ میرجمال الدّین حسین اینجو که مسمی است به فرهنگ جهانگیری و از چهل و چهار فرهنگ معتبر منتخب و ملتقط شده بی تکلّف در وادی خود کتابی است استغنا بخش عام و خاص و کشف الغات شیخ عبد الرحیم سوری... و مدار الافاضل شیخ الله داد سرهندی...و مؤیدالفضلا شیخ لاد دهلوی... و فرهنگ های متفرقه ی مثنوی که بعضی ارباب طلب درخور جهد و قیاس جمع نموده اند.» (عبّاسی، 1045ه.ق:1) مصنّف در این کتاب واژه های مشکل عربی و فارسی و ترکی و هندی و سُریانی مثنوی را به ترتیب حرف اوّل در باب وحرف آخر در فصل فراهم آورده و آن ها را توضیح داده است و برهر لغت علامت اختصاری نهاده مثلاً برای واژگان عربی(ع) فارسی(ف) ترکی (ت) سُریانی (س) و واژگانی که میان عربی و فارسی مشترک بوده را (عف) و لفظی که میان ترکی و فارسی مشترک بوده (تف) و لغتی که میان فارسی و هندی مختلط بوده (فه) و آن چه که میان عربی و هندی ملتبس شده است (عه) علامت نهاده است. عبداللطیف بر این ادّعا است که در این کتاب نهایت اهتمام و غایت سعی خویش را بکار بسته تا هر فرد عامی و عالم با مطالعه ی این کتاب خود را بی نیاز از تحقیق و تفحّص بداند و هم چنین واژگانی را که ارزش معنایی در مثنوی داشته عموماً به رشته ی تحریر درآورده است و نیز «چون یک لغت در فرهنگ های مختلف و کتب متعدّد به چندین معنی آمده و در اثنای تتبع اطلاّع بر همه حاصل شده، هر چند در مثنوی به یک معنی یا دو معنی مستعمل شده باشد به واسطه ی مزید فایده ی طالبان و زینت کلام و متعدّبه شدن نسخه همه ی آن معنی را در این مجموعه ایراد نموده که متفحصان مطالب علیه مثنوی هر معنی را به قرینه ی مقام و مقتضی کلام مقصود و مطلوب باشد از آن جمله اخذ نمایند باقی معانی نهانیش در مقاصد دیگر بکار آید بلکه فواید کثیر قطع نظر از حلّ لغات مثنوی از مطالعه این کتاب حاصل گردد.»(همان: 2) چنان که در شواهد ذیل به صراحت می بینیم که عبداللطیف واژه را از زوایای گوناگون مورد تحلیل قرارداده است این کار، گرچه خواننده را از مراجعه به فرهنگ های دیگر بی نیاز می کند امّا خالی از اشکال هم نیست زیرا او واژه هایی را با شکل یکسان و تلفظ متفاوت دریک مدخل قرارداده است و این جزء معایب این فرهنگ است؛ «ارجا(ع): به کسر، و رای مهمله و جیم معجمه، پس افکندن و نزدیک آمدن راه و تاریک شدن شب، و امیّدوارگردانیدن و مؤخرگردانیدن و به فتح و مدّ، رجا و به قصر و فتح، کرانه ی چاه.»(عبّاسی،1045: 10) و یا: «تمر(عف): با اوّل مکسور به ثانی زده، گویند که نام زن اعرابی است که قصّه ی او در مثنوی مولوی در اوایل دفتر اوّل مُندرج است و به تازی خرما را گویند و با اوّل مکسور به ثانی زده، نام علّتی است که هرگاه عمرمردم به چهل سالگی رسد در چشم پدید آید و بدان سبب بینایی نقصان پذیرد و چون سن از پنجاه تجاوز نماید آن علّت بخود بر طرف گردد و در بعضی فرهنگ ها مرقوم ساخته که آب مروارید را، تمرخوانند و با اوّل مفتوح و ثانی مضموم، به ترکی آهن باشدو با اوّل و ثانی مکسور، به زبان هندی تاریکی بود.» (همان :132) چون عبداللطیف با اندیشه ی مولوی و سنایی آشنایی داشته گاهی واژه را، از موضع عرفانی و تصوّف تشریح کرده است. شاهد ذیل گواه این مقصود است؛ «مقام(ع): به فتح و ضم، ایستادن و جای بودن و شمارگاه و در اصطلاح مغنیان، پرده ی سرود را گویند از جمله ی دوازده پرده و دراصطلاح سالکان مرتبه ای است که بنده را حاصل شود در اوّل سلوک، به درجه ای که بدو توسّل کرده است. گفته اند که مقام، عبارت از اقامت بنده است در عبادت و شرط سالک آن است که از مقامی [به مقام] دیگر ترقّی کند تا از نود و نه مرتبه ی تلوین در گذرد و به صدم مرتبه ی تمکین مقام کند و مراد از تمکین، زوال بشریّت است که آن را مرتبه ی فقر و فنا گویند و بزرگی فرماید؛ گـرچــوحـرف اولیّـن یکتـا شوی ابجـــد تحقیــق را دانــا شــوی گـر گذاری حرف و درمعنی رسی آنگهــی دانــی کــه بحربی خسی مرغ زیرک باش و بیرون پر ز دام تــا نگــردی پای بند هــر مقـام» (همان:566) و گاهی واژه را، از زوایای مختلف مورد برّرسی قرار داده است؛ «کدبانو: دو معنی دارد اوّل؛ زن، بی بی و خاتون خانه را گویند چه کد؛ به معنای خانه و بانوی به معنی بی بی و خاتون خانه را گویند و در عرف زنی را گویندکه معتبر و موقر و ترتیب خانه و سامان سرا بوجه لایق کند دوّم؛ منجمان دلیل جسم را گویند چنان چه کدخدا دلیل روح را گویند و کیفیّت وکمیّت عمرکنند و لایق آن را، از این دو اصل که کد بانو و کد خدا باشد قیاس نمایند چه، کد بانو به مثابه ی جسم است و کدخدا به منزله ی روح و کد بانویِ بی کد خدا و کد خدایِ بی کد بانوی بکار نیاید چنان چه جسم بی روح و روح بی جسم و هرکدام از این دو اصل که بی دیگری باشد عمر مولود را بقا نَبُوَد، کد بانو را به یونانی هیلاج به فتح ها گویند این لفظ هندی است و معنی آن چشمه ی زندگی است.» (عبّاسی، 1045: 504) این فرهنگ، علی رغم دیگر آثارعبداللطیف چندان مهجور و گمنام نبوده، بلکه از نسخه های متعدّد آن در ایران، بر می آید که این کتاب، همواره مورد توجّه و التفات بسیاری از دانش پژوهان و مثنوی شناسان بوده است. درعصر حاضر نیز بسیاری از شارحان مثنوی چون بدیع الزمان فروزانفر، درمثنوی شریف و صادق گوهرین در فرهنگ لغات و اصطلاحات مثنوی، و علی اکبردهخدا، در تهیّه و تدوین لغت نامه ی سترگ خویش و کریم زمانی در شرح مثنوی، همواره به این کتاب نظرداشته اند. چنان که واژگان ذیل که در فرهنگ لطایف اللغات مُندرج است عیناًدر لغت نامه ی مرحوم دهخدا نقل شده و با نام لطایف مضبوط است: اِشَک، اشیاع، اصحاب، اصطکاک، اصطیاد، اصفاد، اصلاب، اوباش، باردین، بزگرفتن، بُزوغ، تلّس، حَصَص، حصون،حواریان،حول، حیض الرجال، دریابار، دست اندازان، دلاّل، ردیف، رسائل، زب، شهاب، صبا، صح، صرَح، طاعون، غاتفر، فرغوده، فقاع، فیلو، قلم، قلیه، قُما، قماش، استیحاش، کابوس، مدقّق، مقل، ملکوت، موت، ناقور، نبل، نبیه، نشاف، نغنغه، نفیس، نقش، وادی، واله، واهله، وثاق، وخش، ورقاء، وسیت، وکس، هاتف غیب، هاطل، هامان، تدقیق، طلب، قشر، نَضَر، نقمت، نقیر، تحشیر....(دهخدا،1384:ذیل هر کدام از واژگان)
محاسن و معایب لطایف اللغات لطایف اللغات همانند سایر فرهنگ هایی که در شبه قارّه به نگارش درآمده اند از محاسن و معایب گوناگونی برخوردار است. مقاله ی حاضر تلاش می کند تا آن را از زوایای گوناگون مانند تلفظ واژگان، ریشه شناسی، معنای واژگان، مباحث دستوری و ذکرشاهد مثال مورد تدقیق و تحلیل قراردهد.
تلفظ واژگان مصنِّف در این فرهنگ، حرکات بیشتر واژگان را مشخص کرده است البتّه از کنار برخی واژگان گذشته و آن را حرکت گذاری نکرده است که به نظر می رسد در این مورد، مؤلّف به جهت واضح بودن تلفظ واژه، نیازی به حرکت گذاری ندیده است. به طور کلی او برای نشان دادن حرکات واژگان، تابع روش یکسانی نیست و از شیوه های متعدّد استفاده کرده است: -گاه از ذکرحرکت حروف برای نشان دادن تلفظ واژه بهره جُسته است: «حلم(ع): به کسر اوّل، دیرغضب شدن و نرمی و آهستگی نمودن در عقوبت کسی... و به ضمتین، خواب دیدن ...» (عبّاسی،1045: 200) «حشم(ع): به فتحتین، خدمتکاران و قومی اند که در صحرا و... روزگار گذرانند و به سکون شین، به خشم آوردن...» (همان: 202) - در برخی موارد ذکر کلمات هم وزن در ابتدای معنی کلمه، مُعرّف تلفظ واژه ها است؛ «خیره(ف): به وزن تیره، شگفت و بسیار بیهوده وضعیف و شوخ و بی باک و سرکش چنان که گویند خیره سری یعنی سرکشی و خیره کشی یعنی ضعیف کشی ...» (همان:236) -گاهی نیز از ترکیب وزن و حرکت استفاده کرده است؛ «کر(ف): به وزن زر، ناشنوا و به فتح وتشدید، باز گردانیدن وحمله بردن و[آن] متعدّی و لازم آمده است...» (همان:478) همان طور که اشاره شد -گاه مصنِّف واژه هایی را که شکل نوشتاری یکسانی دارند امّا در معنا و تلفّظ با یکدیگر متفاوت اند، در ذیل یک مدخل قرار داده است: «افراط(ع): به کسر اوّل، ازحد درگذشتن و شتابیدن وگذاشتن و فراموش کردن...و به فتح اوّل، جمع فرط است یعنی زمین های بلند و فرط به ضمتین، کاری که از حد گذرانیده باشند» (همان: 38) در این موارد بهتراست فرهنگ نویس برای هریک از واژه ها مدخلی خاص اختصاص دهد. چنان که دهخدا برای واژه ی مذکور چند مدخل متفاوت ذکرکرده است: «افراط[اِ](ع مص): شتابانیدن، شتاب کردن... افراط[اَ](ع اِ): ج فرط، کوه خرد یا سرپشته و نشان و علامت راه و جزآن» (دهخدا،1384: 3043) -گاه مؤلّف در حرکت گذاری یک مدخل دچار لغزش شده است که در ذیل به برخی ازآن ها اشاره می کنیم: «تره(ع): به فتح اوّل و کسر رای مهمله، باطل و کُنیت ابوجهل است.(عبّاسی، 1045: 152) حال آن که این واژه درلغت نامه دهخدا به ضم اوّل و تشدید را و در معنای باطل ثبت شده است. «تره[تُ رَر](ع ص،اِ): ج تراریه، باطل، ناس تُرّه: مردم باطل؛ چون زین زمانه کوفت یالت را کمتـرکنـی ایـن دویـدن تـره» (دهخدا،1384: 6686) «دندان کنان(ف): به ضم کاف تازی، کنایه ازعجز و الحاح و زاری کنان و ترسان»(عبّاسی،1045: 266) درحالی که این واژه اسم فاعل از دندان کَندن است و اسم فاعل کندن به فتح کاف است. دهخدا این واژه را به فتح، حرکت گذاری و معناکرده است. «دندان کنان[دَکَ] (انف مرکب، ق مرکب) درحال کَندن، دندان کننده، در حال برکندن دندان و هم چنین به نقل از فرهنگ نفیسی و غیاث اللغات آن را کنایه از زاری و الحاح دانسته است».(دهخدا،1384: 11136) معین نیز درحاشیه ی برهان قاطع آن را اسم فاعل وحال از دندان کَندن می داند.(تبریزی،1344: 396) پس دندان کنان به ضم کاف معنایی ندارد، امّا به فتح کاف، فراوان به کار رفته است؛ مدتّی دندان کنان این می کشید نارسیده عمر او آخر رسید. (مولوی،1374: 6/ 1126) ریشه شناسی واژگان از جمله تلاش های ارزنده و ارزشمند مؤلّف در این کتاب، به دست دادن واژه های دخیل چون عربی، سُریانی، ترکی و فارسی و هم چنین تحلیل و برّرسی ریشه شناختی برخی از واژگان است که در ذیل به چند مورد از آن ها اشاره می کنیم: «بکیارق(ت): به فتح اوّل وسکون کاف فارسی و یای تحتانیه و ضم رای مهمله، غلامان و نوکران.» (عبّاسی، 1045: 90) «ایناس(ع): به کسر، خوگرشدن و دانستن و شنفتن و دیدن و الفت و آرام دادن» (همان:34) «انجام(ف): آخرکار و فرجام نیز به همین معنی است و نیز عضوی از اعضا» (همان: 52)«اوریاس(س): به ضم، نام مردی که داوود علیه السلام او را با لشکرکثیر به حربی نامزد کرد چون به تقدیر الله تعالی» (همان:33) -گاه مؤلّف در نقل واژه های دخیل دچار لغزش شده است. در مثال زیر مؤلّف واژه ی استافیل را تُرکی دانسته است حال آن که لغت نامه ی دهخدا و فرهنگ معین آن را یونانی ثبت کرده اند: «استافیل(ت): به کسر همزه و سین مهمله، انگور را گویند.» (همان: 48) «استافیل[اِ](ازیونانی، اِ): به لغت رومی انگور راگویند و به عربی عنب خوانند.» (دهخدا،1384: 2105) «استافیل(estafil )[یو.staphule،دانه ی انگور(اِ) انگور، عنب» (معین، 1365: 238) البتّه این گونه لغزش ها در این کتاب چندان چشم گیرنیست شاید در سراسر کتاب چند مورد بیشتر نتوان یافت.گاهی واژه را، از موضع ریشه شناختی مورد تحلیل قرارداده است که البّته دراین مورد بیشتر به فرهنگ هایی چون جهانگیری و کشف اللغات نظر داشته است. «پالاهنگ(ف): کمندی را گویند که برگوشه ی افسار و لگام بسته اسب را بکشد ودر اصل پالهنگ بوده یعنی جنیبت کش چه پالا، اسب جنیبت را خوانند و آهنگ به معنی کشیدن آمده[است] چنان که درمیان علمای پارس مقرّر است که هرگاه دو کلمه را با هم ترکیب کنند وحرف آخر کلمه ی اوّل با حرف اوّل کلمه ی آخر از یک جنس باشد یک حرف ساقط سازند چون حرف آخر پالا الف است و حرف اوّل آهنگ هم الف، یکی حذف نموده پالاهنگ خواندند ودر لغت اوّل الف را به اکتفای فتح لام انداخته پالهنگ گفتند.» (عبّاسی، 1045: 92)
معنای واژگان مطابق بررسی انجام شده در این کتاب، مؤلّف گاه برای واژه یک معناو گاهی دو معنا و در بیشتر موارد به بیش از چند معنا مبادرت ورزیده است که در ذیل به چند مورد از آن ها اشاره می کنیم: «التجا(ع): به کسر، پناه آوردن» (همان: 8) «انتقاد(ع): به کسر، نقد ستاندن و جداکردن گندم از کاه» (عبّاسی،1045: 22) «بن دندان(ف): به ضم اوّل، غایت فرمان برداری ونهایت اطاعت وکمال تواضع ازته دل» (همان:104) «باره(ف): با رای مفتوح و های مختفی نُه معنی دارد؛ اوّل اسب را گویند دوم؛ دیوار قلعه و شهر سیم؛ به معنی کرّت و مرتبه چهارم؛ دوست پنجم؛ حق بود ششم؛ طرز و روش هفتم؛ مشروبی را نیزگفته اند که آن را از آرد برنج و ارزن و امثال آن سازند و به عربی نبیذ خوانند هشتم؛ زلف نهم؛ گله و رمه گوسپندان» (همان: 110) -گاهی مؤلّف به جهت آن که واژه کاملاً بدیهی و روشن بوده از ذکر معنای آن خوداری کرده و فقط به ذکر"معروف است"اکتفا ورزیده است: «پای(ف): دو معنی دارد اوّل؛ معروف است دوم؛ به معنی طاقت وتاب.» (همان:120) -گاه برای برخی اعلام معنای مفصّلی ذکر می کند که فرهنگ را به فرهنگ های مفصّل و دایره المعارف نزدیک می سازد: «جعفر طیّار(ع): برادر امیرالمؤمنین، علی رضی الله عنهما و او را طیّار از آن گویند که چون او شهید شد و هر دو بازوی او رفت به جای [آن] حق تعالی پرها داد که در بهشت می پرد و قیل در حربی بعد از جنگ بسیار به شهادت رسید کافران خواستند که به تن مبارک او نوعی اهانت کنند از این حال پیغامبر صلی الله علیه السلام را اطّلاع دادند پیغامبر علیه السلام دعا کرد که خداوندا نمی خواهم که پسرعم مرا چنین اهانت رسد حق سبحانه تعالی اجابت کرد چنان که دو بازو بربدن مبارک او ظاهرشد فی الحال از آن جا پرید و به جانب آسمان طیران نمود از آن جهت او را جعفرطیّار گویند.» (همان:166) -گاهی مصنّف توضیحی که برای برخی از مدخل ها ارائه داده، چندان منطقی به نظر نمی رسد گمان می کنم در این مورد عبداللطیف فقط به فرهنگ هایی که در اختیار داشته، اکتفا ورزیده است. چنان که در واژه ی(تریاق لانی) مشاهده می کنیم: «تریاق لانی(ع): پازهر که منسوب به لان که لان و شبانکاره دو کوه اند از مُضافات آذربایجان و پازهرآنجایی بهتر و اعلاتر بُود.» (همان:154) اگر لغت مورد بحث را به صورتی که شارحان مثنوی و کتب لغت آورده اند بخوانیم، تریاقی می شود منسوب به کوه لان (عبّاسی،1032ه: 2/89 ؛ رامپوری،1890م: 147) ولی در کتب جغرافیای قدیم کوهی به نام شبانکاره و لان در اطراف آذربایجان نیامده است. شبانکاره را همه جا از مُضافات پارس دانسته اند.(مستوفی،1913 م:195) صاحب برهان قاطع نیز آن را ولایتی در فارس دانسته است.(تبریزی،1344: 467) امّا لان در کتب جغرافی نام منطقه یا شهری است در ارمینیه و پادشاه موقان را که از توابع آذربایجان و ارمنستان بوده است نیز به این نام خوانده اند.(ابن خردادبه، 1306 :17) یاقوت و دیگران نیز اشاره کرده اند که لان منطقه ی وسیعی است در جانب ارمینیه نزدیک باب الابواب و مجاور خزر و اهالیش برکیش مسیح اند و عامّه به غلط آن را علّان خوانند...(حموی، 1322: 316) بنابراین لان شهراست نه کوه و هیج جا به تریاق معروف آن اشاره نشده است انتساب تریاق لان به کوه لان صحیح به نظرنمی رسد خاصّه آن که لان در فارسی پسوندی است که افاده ی جا و مکان می کند. مولانا در چند جای مثنوی آن را در معنای جای و مکان به کاربرده است مثل (نمک لان) دراین بیت؛ درنمک لان چون خرمرده فتاد آن خـری ومـردگـی یکسو نهاد (مولوی،1374: 2/ 236) مباحث دستوری علی رغم فرهنگ هایی که در شبه قارّه ی هند به نگارش درآمده اند و درمقدّمه ی خود به مباحث دستوری پرداخته اند، در این فرهنگ اثری از آن مباحث دستوری نمی بینیم فقط به چند مورد صرفی آن هم در حدّ اختصار اشاره شده است. ازموضوعات صرفی مطرح شده می توان به اسم منسوب، توابع، صفت فاعلی، فعل امر، ماضی و مضارع و به جمع برخی از واژگان اشاره کرد: «تائق(ع): به کسرهمزه، آرزومند، مشتق از توقان که آرزو خواستن است از باب نصر ینصر و قیل تایق ازیتق، مضارع است وآن درمعنای بدخو و خشمگین، تائق، اسم فاعل مهموزالعین از باب علم یعلم، یعنی بدخوشدن و سخت خشمگین شدن» (عبّاسی،1045: 142) «لوت و پوت(ف): این لغت از توابع است و معنی آن اقسام مطموعات...».(همان: 514) «باش(ف): جای بودن، فعل امر است برای بودن...» (همان:86) «امّی(ع): نانویسنده، ناخواننده، منسوب به اُم به معنی مادر...» (همان:64) «حظ(ع): بهره، نصیب، حظوظ، حظاظ، احظ جمع آن» (همان:199)
ذکرشاهد مثال اگرچه این لغت نامه، براساس لغات و اصطلاحات مثنوی مولانا تهیّه و تدوین شده است امّا مؤلّف برای اکثر مدخل ها شاهد مثالی از مثنوی نمی آورد و این خود یکی از بزرگ ترین معایب این فرهنگ به شمار می آید و همین نکته سبب می گردد تا خواننده به هنگام برخورد با آن دچار سردرگمی شود. مؤلّف در مواردی هم که شاهد مثالی از مثنوی ارائه داده، لغرش هایی دارد. چنان که در شاهد ذیل به وضوح می بینیم که بین مدخل و شاهد ذکرشده هیچ تناسبی وجود ندارد؛ «بیله(ف): به کسراوّل و یای مجهول سه معنی دارد اوّل؛ زمین خشک را گویند که در میانه دریا و رودخانه واقع است... حضرت مولانا فرماید: یاد کن لطفی که کردم آن صبوح بــا شمــا از حفظ درکشتیّ نوح بیلــه بـابـایانتــان را آن زمــان دادم از طـوفان و از موجش امان» (عبّاسی،1045: 112) دراین بیت، بیله بابایانتان را از طوفان و از موج امان دادن چگونه می توان معنا کرد؟ آیامی توان مطابق توضیح مؤلّف برای آن معنایی تراشید؟ به نظر نمی آید که آن مفید مقصود باشد این واژه درنسخه ی نیکلسون پیله ضبط شده است و پیله در فرهنگ ها به معنای ابریشم و غوزه ابریشم و کرم ابریشم، نوعی ازگیاه دارو، پلک چشم و چرک ... است. ولی هیچ یک از این معانی با آن چه در بیت مذکور استعمال شده است سازگاری ندارد، نیکلسون این واژه را به(stock) ترجمه کرده است (ج4: 22) یکی از معانی این لغت در انگلیسی ریشه و اصل، سرسلسله و دودمان و خانواده است این معانی با موضوع بیت درست در می آید و هنوز هم در برخی از لهجات فارسی پیله در معنای جدّ و پدر بزرگ است. (گوهرین،1390،ج2: 380)گاه مصنّف از شعرگویندگان فارسی چون فردوسی، سنایی، انوری، عطّار، سوزنی، خاقانی، قطران، ناصرخسرو، رضی الدّین نیشابوری، وحشی بافقی، عثمان مختاری، حافظ، اسدی... برای روشن شدن معنی واژه ای، بهره گرفته است. البتّه در این مورد نیز مؤلّف، به لغزش هایی دچارشده است چنان که بیت زیر را از فردوسی دانسته درحالی که آن، از شاعری به نام شمسی است؛ «نال: پنج معنی دارداوّل؛ به معنی فغان باشد و آن معروف است.حکیم فردوسی گفته....: همی بُد به زندان درون هفت سال همـی بـود با درد و با رنج و نال» (عبّاسی،1045: 592) در پایان این مقال، باید گفت گرچه در این نسخه لغزش ها، نارسایی ها و کاستی هایی دیده می شود، امّا تصحیح علمی و انتقادی آن بر اساس اصول فرهنگ نویسی امروزی و ارائه ی شواهدی از مثنوی برای واژگان می تواند به غنای این فرهنگ بیفزاید و چه بسا مشکلاتی را که فرا روی خوانندگان مثنوی است حل کند.
نتیجه عبداللطیف بن عبدالله عبّاسی از مثنوی شناسان و مُنشیان توانای دوره ی جهانگیری (1014-1037) و اوایل دوره ی شاه جهان (1037-1068) است. او در گُجرات هندوستان چشم به جهان گشود ودر همان جا بالید تا این که در انشا وادب به مقام استادی نایل گردید و در سال 1048ه بر اثر یک بیماری در گذشت. لطایف اللغات فرهنگی است که عبداللطیف آن را در سال 1045ه به رشته ی تحریر درآورد و آن درباره ی لغات و اصطلاحات مثنوی مولوی است. مؤلّف در تهیّه ی آن از فرهنگ هایی چون قاموس، صراح، فرهنگ جهانگیری، کنزاللغات...بهره گرفته است و هم چنین ریشه ی تمام واژگان فارسی، عربی، ترکی، سُریانی را در آن به دست داده است. از این فرهنگ نسخه های متعدّد در ایران ازجمله در مجلس شورای اسلامی، کتابخانه ی ملی، لغت نامه دهخدا، دانشگاه تهران، آستان قدس رضوی، مدرسه ی سپهسالار... موجوداست که خود بیانگر محبوبیّت آن در نزد مثنوی شناسان بوده است. تصحیح علمی و انتقادی آن می تواند برای شارحان و خوانندگان مثنوی مفید واقع شود البته این فرهنگ لغت اشکالاتی هم دارد که در متن مقاله به آن ها اشاره شده است.
| ||||
مراجع | ||||
1- ابن خردادبه، المسالک و الممالک، چاپ لیدن، 1306. 2- تبریزی، محمّدبن خلف، برهان قاطع، بکوشش محمد معین،4 ج، چاپ دوّم، تهران: ابن سینا، 1344. 3- حموی، یاقوت، معجم البلدان ،10ج، چاپ مصر، 1322. 4- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، 15ج، تهران: انتشارات دانشگاه تهران،1384. 5- رامپوری، محمّدغیاث الدّین، غیاث اللغات، لکنهو: چاپ لکنهو، 1890م. 6- صوفی، ملامحمّد، بتخانه، نسخه ی خطی مجلس شورای اسلامی، شماره 30827، 1021ه. 7- عبّاسی، عبداللطیف، نسخه ی ناسخه ی مثنویّات سقیمه، نسخه ی خطی مجلس شورای اسلامی، شماره14987، 1032ه. 8- --------- لطایف اللغات، نسخه ی خطی مدرسه ی سپهسالار، شماره4 ، 1045. 9- کنبوه، محمّدصالح، عمل صالح موسوم به شاه جهان نامه، تصحیح وحیدقریشی، لاهور، بی تا. 10- گوهرین، سیّدصادق، فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، 9 ج، چاپ اوّل، زوّار، 1390. 11- لاهوری، عبدالحمید، پادشاه نامه، چاپ کلکته، بی تا. 12- معین، محمّد، فرهنگ فارسی، 6 ج، چاپ پنجم، تهران: امیرکبیر، 1365. 13- مستوفی، حمدالله، نزهه القلوب، چاپ لیدن، 1913م. 14- مولوی، جلال الدّین، مثنوی معنوی، تصحیح رینولد.ا.نیکلسون، به اهتمام پورجوادی، تهران: امیرکبیر،1374. 15- نذیر، احمد، عبداللطیف عبّاسی گُجراتی و نسخه ی انتقادیش، تهران: آینده، سال هفدهم، شماره7، تهران: صص 251 -241،1351. References 1- Abbasi, Abdul latif. noskheye nasekheye masnaviyate saghimeh. Majlis Shoraye Eslami manuscript, No. 14987, 1623. 2- -----------------.lataiful loghat. madreseye sepahsalar manuscript, No. 4, 1635. 3- Dehkhoda, Aliakbar. Loghat Name. Vol. 15, Tehran: University of Tehran publication, 2006. 4- Ebne Khordadbeh. Almasalek va almamalek. Lidan press, 1928. 5- Goharein, Seyed Sadeq. Farhange-i Loghat va tabirate masnavi. Vol. 9, Ed. 1, Zavvar publication , 2012. 6- Homavi, Yaghot. mojam-o alboldan. Vol. 10, Eygept, 1944. 7- Kanboh, Mohammad Saleh (n.d.). Amale Saleh mosom be shah Jahan nameh. Ed. Vahid Ghoreishi, Lahoor. 8- Lahoori, Abdul Hamid (n.d.). Padeshah nameh. Kalkateh. 9- Moein, Mohammad. Farhang-i Farsi. Vol. 6, Ed. 5, Tehran:Amir Kabir publication , 1987. 10- Molavi, Jalal-o din. Masnavi Manavi. Ed. Reynold A. Nicholson, Ed. Poorjavadi, Tehran:Amir kabir publication , 1996. 11- Mostofi, Hamd-o allah. Nozhatol gholob. Lidan press, 1913. 12- Nazir Ahmad. Abdul Latif Abbasi Gojarati va noskheye enteghadiash. Ayandeh publication , 17(7), 1973. 13- Rampori, Mohammad Gheias-o din. Ghias-o al loghat. Lakanho: Lakanho publication , 1890. 14- Sofi, Molla Mohammad. Botkhane. the manuscript of Majlis Shoraye Eslami, No. 30827, 1612. 15- Tabrizi, Mohammad Ebne Khalaf. Borhane Ghate. Ed. Mohammad Moein, Vol. 4, Tehran:Ebn-e Sina publication, 1966.
| ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,914 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 882 |